جدول جو
جدول جو

معنی شل و شوری - جستجوی لغت در جدول جو

شل و شوری
بارندگی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ رُ / شَرْ رُ)
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال:
نه او کشته آید به جنگ و نه من
برآساید از شر و شور انجمن.
فردوسی.
زین دهر بیوفا که نزاید هگرز
جز شر و شور از شب آبستن.
ناصرخسرو.
گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان
دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر.
ناصرخسرو.
من نگویم همی که این شر و شور
از فلانی است یا ز بهمانی است.
مسعودسعد.
نیست پندار پر خود را صبور
تا پرش در نفکند در شر و شور.
مولوی.
اولاً وقت سحر زن این سحور
نیمشب نبود گه این شر و شور.
مولوی.
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش.
حافظ.
، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
لغت نامه دهخدا
آدم وارفته
فرهنگ گویش مازندرانی
انبوهی و تراکم درختچه در جایی به طوری که عبور از آن مشکل
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز مقام، از تکه های سازی مربوط به سرنا که در جشن ها نواخته
فرهنگ گویش مازندرانی
شام غذای شب
فرهنگ گویش مازندرانی