فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال: نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و شور انجمن. فردوسی. زین دهر بیوفا که نزاید هگرز جز شر و شور از شب آبستن. ناصرخسرو. گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانی است یا ز بهمانی است. مسعودسعد. نیست پندار پر خود را صبور تا پرش در نفکند در شر و شور. مولوی. اولاً وقت سحر زن این سحور نیمشب نبود گه این شر و شور. مولوی. شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. ، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال: نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و شور انجمن. فردوسی. زین دهر بیوفا که نزاید هگرز جز شر و شور از شب آبستن. ناصرخسرو. گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانی است یا ز بهمانی است. مسعودسعد. نیست پندار پر خود را صبور تا پرش در نفکند در شر و شور. مولوی. اولاً وقت سحر زن این سحور نیمشب نبود گه این شر و شور. مولوی. شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. ، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)